این سه نفر + ۲

این سه نفر داستان ما سه تاس، 3 تا دوست خوب.

این سه نفر + ۲

این سه نفر داستان ما سه تاس، 3 تا دوست خوب.

دفتر خاطرات یک تازه عروس

دفتر خاطرات یک تازه عروس

سلام به همه بیکارای عزیز خصوصا "اون" و "اون یکی"، مقدم همه گل بارون.


خاطرات زیر مربوط به یک عدد تازه عروس فرنگیه. البته راه دور نریم(تا فرنگ) همین

"اون یکی" خودمون که ایشالا 2سال دیگه عروس بشه(3ساله که قرار 2سال دیگش

عروس بشه، کشت مارو)!!!!!!!! خاطره هایی به مراتب ازین قشنگتر و  هوشمندانه

تر برامون مینویسه. از همین الان بگم که "من" و "اون" منتظر خاطراتش هستیم. "اون" هم یه وقتایی یه گوشه هایی از سوتی هاشو میگه اما چون خیلی جلبه نم پس نمیده اما خب "من" و "اون یکی" خبر داریم بعضی از دست گلاشو

خلاصه، بعد از این پر حرفی ها خاطرات زیر رو بخونین البته با دقت پلیز. امیدوارم خوشتون بیاد


"من"


دوشنبه

الان رسیدیم خونه بعد ازمسافرت ماه عسل و تو خونه جدید مستقرشدیم.
خیلی سرگرم کننده هست اینکه واسه ریچارد آشپزی می‌کنم .

امروزمی‌خوام یه جور کیک درست کنم که تو دستوراتش ذکر کرده ۱۲ تا تخم مرغ روجدا جدا بزنین ولی من کاسه به اندازه‌ی کافی نداشتم واسه همین مجبور شدم ۱۲ تا کاسه قرض بگیرم تا بتونم تخم مرغ‌هاروتوش بزنم .

سه‌شنبه

ما تصمیم گرفتیم واسه‌ی شام سالاد میوه بخوریم . درروش تهیه ی اون نوشته بود ” بدون پوشش سروشود” (لباس ، سس‌زدن= dressing) خب من هم این دستور رو انجام دادم ولی ریچارد یکی از دوستاشو واسه شام آورده بود خونه مون .

نمی‌دونم چراهر دوتاشون وقتی که داشتم واسه‌شون سالاد رو سرومی‌کردم اون جور عجیب و شگفت‌زده به من نگاه می‌کردن.


چهارشنبه

من امروز تصمیم گرفتم برنج درست کنم ویه دستور غذایی هم پیداکردم واسه‌ی این کارکه می‌گفت قبل از دم کردن برنج کاملا شست‌وشوکنین.

پس من آب‌گرم‌کن رو راه انداختم و یه حموم حسابی کردم قبل از اینکه برنج رو دم کنم .

ولی من آخرش نفهمیدم اینکار چه تاثیری تو دم کردن بهتر برنج داشت .


پنج‌شنبه
باز هم امروز ریچارد ازم خواست که واسه‌ش سالاد درست کنم . خب منهم یه دستور جدید رو امتحان کردم .
تودستورش گفته بود مواد لازم روآماده کنین و بعد اونو روی یه ردیف کاهو پخش کنین وبذارین یه ساعت بمونه قبل ازاین که اونو بخورین .

خب منم کلی گشتم تا یه باغچه پیداکردم و سالادمو روی یه ردیف از کاهوهایی که اون جا بود پخش و پرا کردم و فقط مجبور شدم یه ساعت بالای سرش بایستم که یه دفعه یه سگی نیاداونو بخوره.

ریچارد اومد اون جا و ازم پرسید من واقعا حالم خوبه؟؟
نمی‌دونم چرا ؟عجیبه !!! حتماخیلی توکارش استرس داشته.

باید سعی کنم یه مقداری دلداریش بدم.


جمعه

امروز یه دستورغذایی راحت پیدا کردم . نوشته بود همه‌ی مواد لازم رو تو یه کاسه بریزو بزن به چاک(beat it =در غذا : مخلوط کردن ، درزبان عامیانه : بزن به چاک)

خب منم ریختم تو کاسه و رفتم خونه‌ی مامانم .

ولی فکر کنم دستوره اشتباه بود چون وقتی برگشتم خونه مواد لازم همون جوری که ریخته بودمشون تو کاسه مونده بودند.


شنبه
ریچارد امروز رفت مغازه ویه مرغ خرید و از من خواست که واسه‌ی مراسم روز یک‌شنبه اونو آماده کنم ولی من مطمئن نبودم که چه جوری آخه می‌شه یه مرغ رو واسه یک‌شنبه لباس تنش کرد وآماده اش کرد .
قبلا به این نکته تو مزرعه‌مون توجهی نکرده بودم ولی بالاخره یه لباس قدیمی عروسک پیداکردم و با کفش‌های خوشگلش ..وای من فکر می‌کنم مرغه خیلی خوشگل شده بود.
وقتی ریچارد مرغه رو دید اول شروع کرد تا شماره‌ی ۱۰به شمردن ولی بازم خیلی پریشون بود. حتما به خاطر شغلشه یا شایدم انتظارداشته مرغه واسه‌ش برقصه.
وقتی ازش پرسیدم عزیزم آیا اتفاقی افتاده ؟ شروع کرد به گریه و زاری وهی داد می‌زد آخه چرامن ؟ چرامن؟

هووووم … حتما به خاطر استرس کارشه … مطمئنم …

فال نوروزی "من":

فال نوروزی "من":

دل از من برد و روی از من نهان کرد    خدا را با که این بازی توان کرد


چرا چون لاله خونین دل نباشم      که با ما نرگس او سر گران کرد


شب تنهائیم در قصد جان بود       خیالش لطفهای بیکران کرد


کرا گویم که با این درد جانسوز     طبیبم قصد جان ناتوان کرد


بدانسان سوخت چون شمعم که بر من    صراحی گریه و بربط فغان کرد


صبا گر چاره داری وقت وقتست     که درد اشتیاقم قصد جان کرد


میان مهربانان کی توان گفت     که یار ما چنین گفت و چنان کرد


عدو با جان حافظ آن نکردی    که تیر چشم آن ابرو کمان کرد


غزل از خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی شاعر بزرگ غزلسرای ایران زمین

شنبه ظهر با داداشم رفته بودم بیرون که یه دختر فال فروش دیدیم سر 4راه امیرآباد. مثل همیشه نیت کردم و یدونه برداشتم، شعر بالا بود با یه سری توضیحات(بهتره بگم مزخرفات، هیچ وقت به فال اعتقاد نداشتم و ندارم و نخواهم داشت. اگه می خواستم به حرف این فالا بکنم تاحالا باید 2-3 باری خودکشی کرده بودم. نمیدونم شایدم نیت کردن من مشکل داره، الله اعلم...)

الان که داشتم وب(ول)گردی میفرمودم این غزل رو دیدم و یاد شنبه افتادم گفتم بزارم رو وبم که تکخوری نکرده باشم و "اون" و "اون یکی"ام فیض ببرن از ارتباط دوستشون با حافظ جونه جیگر...

4شنبه 4 فروردین ماه 1389

تهران- هوا عالی، بدون ترافیک و یه جورایی رویایی...

"من"